ای کوی تو قبله ی مراد ادرکنی
ای دادرس روز معاد ادرکنی
ای گشته زفرط جود و احسان و عطا
مشهور و ملقب به جواد ادرکنی
ای روضه ی رضوان رضا ادرکنی
سرحلقه ی خوبان خدا ادرکنی
درجود و کرم نیامده در عالم
دستی به کریمی شما ادرکنی
می ستایمت که رونق کوچه های سردسیر وجودم هستی؛ آنچنان که آفتاب، رگهای سپید قطب را.
پناهگاه امن خانه
شانه هایت، ستون محکمی است پناهگاه امن خانه را.
دست در دستانم که میگذاری، خون گرم آرامش، در کوچه رگ هایم میدود.
در برابر توفانهای بیرحم زندگی می ایستی؛ آنچنانکه گویی هر روز از گفتوگوی کوهستان ها باز می آیی.
لبخند پدرانه ات، تارهای اندوه را از هم میدراند.
تویی
که صبوری ات، دلهای ناامید را سپیده دم امیدواری است. مرام نامه دریا را
روح وسیعت به تحریر می آید؛ آن هنگام که ابرهای دلتنگی، پنجرههای خانه را
باران میپاشند.
آسمان همواره بوسه بر پیشانی بلندت را آرزومند است.
همیشه عاشقانه پدرم را دست داشتم و دارم..ایشالا تا وقتی که زندم سایش بالا سرم باشه و پیشتیبان همیشگیم باشه
پدرم تولدت مبارک
صدای دیر آشنایی از آن سوی ملکوت می آید. صدای هلهله و شادی آسمانیان. صدای دعوت و بشارت.
طنین آواز ملکوتیان است. پیغام دعوت آورده اند و تمام ذرّات هستی را به میهمانی می خوانند.
صدای پا می آید.صدای پای مبارک نیایش و مناجات. صدای پای آمرزش و بخشش. پیداست که میهمانی برپاست. میهمانی ای از جنس نور و عشق و حضور.از جنس نوشدن.
با حضور در چنین لحظه ها و دقایق نورانی، چگونه در غبار لحظه ها ساکن شویم و با بوی ماه رجب همراه نگردیم؟ چگونه این فرصت و این دم را غنیمت نشماریم؟
اگر این ماه نبود، لحظه های خالی ذهنمان نجوای نمناک خدایی شدن را کم داشت.
اگر این ماه نبود، در لابلای ورق های مات و زنگار گرفته ی روزمرّگی ها، گم می شدیم و در ویرانه های تن های خاکیمان می افسردیم.
به دالان های تاریک ذهنمان سری بزنیم و غبار ندانستن ها و اشتباهاتمان را از درو دیوارش بزداییم و نوای «العفو،العفو» سردهیم و با او نجوا کنیم:
«خدای خوب من!ای مهربان همیشگی!
به درگاه مهربانی و بخشش بی دریغت، پناه آورده ام.
از روزگار بودن ها و دویدن ها، دل سیرم.
به سوی تو ای جاودان دیروز و هرروز،روی آورده ام تا دستم را بگیری و از سر لطف و مهربانی بفشاری.
هفته ها و ماه هاست که کسی از سر مهر و به گرمی، آنها را در دستانش نگرفته؛ ای مهربان! دستانم، گرمای لطف و مهربانی تورا کم دارند.
چشمانم کم سو شده اند. نور حضور تو را کم دارند. از گردیدن در چشم خانه ی تن، به ستوه آمده اند. تا کی بی تو بودن و بی تو دم برآوردن!
از غیر تو سیرم و به تو تشنه! چه گواراست چشمه ی مهربانیت! جرعه ای ننوشیده حلاوت شیرین و گوارایش جانم را تازه گردانیده!ولی من به خود چه بد کرده ام و چه ستمکار بوده ام نسبت به خود! و چه فراموشکار نسبت به مهربانی تو!چگونه سال ها در کنارم بودی و من تو را ندیدم؟
ببخش!ببخش!مرا ببخش!
عذر تقصیر آورده ام.نادان بودم و ستمکار. اکنون به امید لطف تو به درگاهت آمده ام.
من همان کودک دیروزم که از جای های بیگانه و غریب می هراسم. من همان کودک دیروزم که تنهایی مرا به گریه وامی دارد. تن خاکی ام بزرگ شده ولی دل کوچک و ساده ام کودکی بیش نیست. به این بیگانه، به این از همه جا رانده شده پناه ده ای مهربان!
همه را صدا زدم جز خدا....
هیچکس جوابم را نداد جز خدا...
***********************************************************************
در سکوتی که دلت دست دعا باز نمود یاد ما باش که محتاج دعاییم هنوز.....
شهید حسن حسن زاده سرای
ای ماه شب چهارده که به عشق چهارده معصوم قدم برداشتی و بنام چهارده معصوم سنوات زندگیت 14 رقم خورد خواهرت( رقیه ) در منطقه محکة کرکوک عراق در محاصره شدیدکفار داعش نام قرار دارد و شهادتت را شاهانه خطاب کرده وبرایت پیغام فرستاده است که ملتمس چهارده معصوم شوی تا خواهرت بدست کفار داعش اسیر نگردد و اگرقسمت شهادت است شهادتی آبرو مندانه داشته باشد......
التماس دعا از بازدید کنندگان
منبع : وبلاگ حسن ختام عشق http://hassanhassanzadeh.blogfa.com/
شهید حسن حسن زاده سرای
فرزند:یدا...
تاریخ تولد :1349
محل تولد :تبریز
تاریخ ومحل شهادت :27/11/64 عملیات (والفجر 8)
(( گوشه ای از زندگینامه شهید ))
در
اوایل پاییز 1349در یک خانواده مذهبی فرزندی عزیزبا تبسم خویش صفا
وشادمانی را به اهل خانه و روستای سرای هدیه نمود.درآن ایام کودکی که
بابازی ها و رویاهای کودکانه همراه بود،حسن جوان از آغوش گرم پدر محروم شد و
وارد دنیای مشکلات وامواج پرتلاطم زندگی گردید؛ ولی با این وجود، تحصیلات
خود را تا کلاس دوم راهنمایی ادامه داد و با شروع جنگ تحمیلی با اشتیاق
فراوان به سوی جبهه های حق علیه باطل شتافت.
این جوان متین، حامی مظلوم
وشیفته ی امام بود. حدود سه ماه در آن وسعت افلاکی جبهه ها ،آموزشهای نظامی
را فرا گرفت و دریافت که ارزشهای حاکم بر جبهه خیلی والاتر وبرتر از
ارزشهای دیگرند. بنابراین حاضر نشد از جبهه دست بردارد وماه ها درمیان
افلاکیان خاکی به جهاد وتهذیب نفس پرداخت تا در عملیات افتخار آفرین
«والفجر 8 »شرکت کرده وبا قامتی افراشته و خونین به ملاقات دوست شتافت.
(( قسمتی از وصیت نامه شهید ))
خدایا
! بار الها، معبودا،معشوقا، مولایم! من ضعیف و ناتوانم؛ دوست دارم چشم
هایم را دشمن در اوج دردش درکردستان از حدقه درآوردودست هایم را در تنگه ی
چزابه قطع کند؛ پاهایم را در جزیره ی مجنون دفن کند و قلبم را در سومار
آماج رگبارهایش قرار دهد و سرم را در شلمچه از تن جدا نماید؛ تادرکمال فشار
وآزار، دشمنان مکتبم ببینند که اگر چه چشم ها و دست ها و پاها و قلب و
سینه و سرم را گرفته اند، امایک چیز را نتوانسته اند بگیرند .و آن ایمانم و
هدفم است و عشقی که به معشوقم دارم.
خدایا! من بنده ی گناهکاری هستم
که به در گاهت روی آورده ام . من خالص نبودم ،خدایا با این همه گناه باز به
رحمت تو امیدوارم . خدایا! از تو می خواهم از رحمت هایی که به شهدا ارزانی
داشته ای و مقام والایی که به آنهاعطا کرده ای ، مرا هم بهره مند سازی و
تحت رحمت خود قرار دهی . اگر توفیق شهادت یافتم برادرم را به سنگر من
بفرستید تا فرموده های امام امت جامه عمل بپوشد.
((روحش شاد وراهش پر رهرو))